+هیچ فکر میکردی اینجا همدیگه رو ببینیم؟
بعد از این همه مدت _هیچ فکر نمیکردم بتونم این همه مدت نبینمت..! +آخرین حرفت یادم نمیره... جروبحثمون که تموم شد گفتی تو میری اما من میمونم تو حس و حال این رابطه.... . موندی؟ _هنوزم همونجوری میخندی +هنوزم همونجوری سیگار میکشی _ما چطور این همه مدت بدونِ هم زندگی کردیم؟ +آدم به همه چی عادت میکنه _من به بودنِ تو عادت کرده بودم +پس موندی _میشنوی صدای آسمونو؟ +آسمون که میگرفت...صدای رعد و برق که میومد جلو درمون منتظرم بودی... . لباس گرم نمیپوشیدم که وقتی بارون زد بغلم کنی خیس نشم... _اَبرایِ پاییز بغض دارن... +دستتو میگرفتم و با اولین قطره ی بارون چشمامو میبستم...هی حرف میزدی...هی حرف میزدی...انقدر راه میرفتیم که بارون بند بیاد... . وقتی خیسیِ صورتمو با آستینت خشک میکردی دلم میرفت واست... . _یه بار تو همون خیابون دیدمت...روی همون نیمکت...بارون نمیومد اما صورتت خیس شده بود +ابرای پاییز بغض دارن... _مثل امشب مثل دیشب...مثل تموم این مدت که نبودی و تقویم رو پاییزِ اون سال قفل کرد +میخواد بارون بگیره...من دارم میرم همون خیابون...میخوام قدم بزنم...با چشمای بسته...نمیای؟ _تو خیلی وقته رفتی... . منم خیلی وقته موندم! +میخوام برگردم _آدمی که رفته میتونه برگرده اما آدمی که مونده راهی واسه برگشتن نداره... . برو همون خیابون زیر بارون قدم بزن با چشمای بسته فقط این دفعه لباس گرم بپوش چترم با خودت ببر که صورتت خیس نشه... | علی سلطانی | |